-
زخم...
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 01:00
به نام خدا زخم... سرد است...یخ کرده ام ولی نمی لرزم.لباس هایم را در آورده ام...روی زمین می نشینم،استخوان هایم از سرما سفت شده اند.در تاریکی میان خیابان یخ زده نشسته ام...یخ زده ام ولی نمی لرزم دراز می کشم!شبیه شکنجه است.نمی دانم برای چه کسی.به آسمان خیره میشوم.سیاه،بی ستاره،تنها...شروع می شود...زیبا می شود،آبی،با...
-
جوهر سرد
شنبه 26 آذرماه سال 1390 19:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به نام خدا جوهر سرد "گاهی به رویای گذشته می روم.چشمانم را می بندم و پروژکتور تپنده ی بدنم تمام لحظات را برایم به نمایش می گذارد.در تاریکی،وقتی دست مهربانش بر شانه ام هست،وقتی احساس تنهایی سرد وجودم را می گیرد...و صدا!سنخیت تاریکی و صدا را هیچ وقت درک نکرده ام ولی لذتی را...
-
در انتهای موازات
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 23:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به نام خدا در انتهای موازات سکوت شب را می توانم در شلوغی غروب احساس می کنم.وقت زیادی باقیست تا انتهای... همیشه ریل های موازی قطار را ذلیل می یافتم.به دستور آهن وسطشان تا ابد موازی می گذرند،و این یک دستوری بی پایان است.پاهایم را روی ریل های حس می کنم.گرمند!شاید خطوط موازی...
-
بی پایان-endless
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 23:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به نام خدا بی پایان-endless سال هاست برای شروع،تلاش بی حاصل کرده ام.شروعی که،پایانم را خاتمه دهد.وقتی یک زخم بر قلبت نهاده شود آرام آرام در خون حاصلش غرق می شوی.من،آخرین حاصل ذهن خود هستم.نه تا آن اندازه که در واقعیت نگنجم،و نه آن اندازه که تخیلاتم را واقعی جلوه دهد....
-
طلوع غروب
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 04:07
به نام خدا طلوع غروب خورشید قد علم می کند...شاید برای مقابله با اوست که این چنین در ابتدا زمین را تحقیر می کنیم...حال همه جا روشن،زمین محقر و فقط پلیدیست که توانایی خودنمایی دارد... در روشن زدگی روزمره،پلیدی قدم به قدم هم سفری جدایی ناپذیر است و نمی توان اعتراضی کرد...خود کرده را تدبیر نیست...دیگر کافیست.قدم ها می...
-
آسمان ما
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 02:07
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به نام خدا شن ها را از درون کفش هایم می تکانم...کاری ناراحت کننده پس از لذتی بی کران...چقدر شبیه زندگیست،چقدر شبیه شب هایست که به خوبی می گذرند...ولی غمی نهفته از درونمان می جوشد و خوبی ها را زیر قدم های وحشیانه اش له می کند... غمی که از میان درز های باریک قلبمان به سختی...
-
نقطه های خاموش...
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 18:24
به نام خدا این متن رو امروز تو دانشگاه نوشتم...خواهشا هر کی می خونه نظرشم بگه.مرسی از دوستان...مرگ نقطه های خاموش... باز هم فریاد شنزار،سکوت قدم هایم را رسوا می کند.بیداری پنهانم را پاس می دارم...برای تمام لحظاتی که بی هیچ حسی به گوشه ای خیره می شدم... خورشید مرده بر آسمان مسلط شده بود.چه بسیارند زمان هایی که خورشید...
-
شبهای زیاد
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 10:18
چندیست شبانه آسمان را می نگرم...خستگی شب ها!زیادی شب هستند.با شاید اینطور برای من جلوه می کنند.گله مندیم از شبهایی نیست که زیادی شبند..حال دیگر روزها شبانه به سراغ انسان می آیند.شاید هم تاریک تر از شب....احساس شب زدگی بسیار است و من مانده با این همه شب در اتاق کوچکم در گلوگاه تاریکی شبانم... گاهی از درز تنهاییم شاخه...
-
من یک مرگ مرده ام!
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 19:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به نام خدا راستای تاریکی شب،صدای مردگان زنده را می دهد.صداها عبور نمی کنند.ساکن!ولی من،مرگی مرده ام که از مقام خود هبوط کرده ام.من نه آن منم که می باید می بودم. تقاوت!لباس سفید بر تن،در کنار نور آرام گرفته ام!نه!من نه آن منم که می باید می بودم.خسته ام،به یاد گذشته ی...
-
مه و باران و...من
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 11:34
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 باران و مه سرما...اولین واکنش پوست من علیه محیط اطرافم.نمی دانم کدام راستگو ترند.یادگاری های نامعلوم قدم هایم ورق های زمین را کم کم سیاه می کرد.چقدر بدخط نوشته شده اند در این نا کجا اباد نامعلوم.پاهایم را از درون مه سرد بالا می کشم.چنگ های مه را بر پاهایم می...
-
که می داند؟
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 21:07
سلام...چندین ماه نبودم.شاید نباید می بودم.شاید روشنی بر دلم تابید.شاید.سخت است می خواهم دوباره قلم را بر دارم و ادامه دهم اما ان احساس گذشته دیگر نیست.اما موسیقی همچنان در گوشم ادامه می یابد. شاید ذهن من بار ها و بارها تکرار می کند.We shall never surrender.شاید اغاز شاید پایان.ضعیف شده ام.اما این که جرات کرده ام و...
-
روز شروع
جمعه 9 مردادماه سال 1388 20:34
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 04:51
-
اشک تاریکی ۲!
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 00:17
اولین داستان یک صفحه ای رو در اینجا قرار می دهم...امیدوارم که خوب شده باشد... Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به نام خدا اشک تاریکی قدم ها یکدیگر را نمی شناختند.زمان می گذشت و سرنوشت نزدیک و نزدیک تر می گشت.جامه ی سیاهش جلوه ی کوچکی از درونش را به رخ می کشید.آرام و آهسته در این غروب یخ زده به سوی سرنوشتی که...
-
رفتن
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 13:20
به نام خدای مانده ها رفتن.... دلم مانده در این همه تنهایی و غم...در این تاریکی که قبل ها گرم بود و حالا...دلم دل تنگ و بی تاب از تنهایی...حتی آخرین افراد هم رفته اند...دیگر چه کند این دل تنهای من.نور ماه بر زمین می تابد و قدم های یک غریبه که آرامش آبهای روی زمین را بر هم می زند و تلاطم می آفریند...تلاطمی که از درون...
-
آن سوی آن
جمعه 29 آذرماه سال 1387 03:58
به نام خدا آن سوی آن..! ترس...زندگی می گفت از ما می ترسند برای طرز فکرمان...می ترسند پس سعی در نابودیمان دارند...آنها که پول را ناموس می دانند و بس...آری به پدرانتان هم شک کنید که اگر از خون او نبودید و او نام پدر را یدک نمی کشید او هم سعی می کرد...ولی این سعی چیست؟ وقتی می ترسند باید این حس را نابود کنند....نابودی...
-
نیستم....
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 20:03
سلام بر تمامی دوستان....نیستم..آری زندگانی اینطور مقدر نموده است.دلیل نبودنم دو چیز است و بس...۱-خرابی کامپیوتر.۲-نوشتن کتاب اشک تاریکی...بله می خواهم این مطالب وبلاگ را کتاب کنم...یک کتاب یک رمان...امیدوارم بتوانم برایم دعا کنید....اینجا قسمت کوتاهی از کتاب را برایتان می گذارم در واقع شروع آن را....نظرات شما برای...
-
خاطره
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 19:21
به نام خدا خاطره سلام ...باز هم م...این بار نه خبر از تاریکی است و نه خبر از نومیدی..این بار می خواهم بنویسم از خودم و درون خودم...شاید درونم تاریک و سرد باشد ولی ارزو هم دارد... هر کس چیزی می گوید.بعضی در نظرات گفته اند تقصیر من است...گفتند تقصیر تاریکی است...گفتید تو اشتباه می کنی...نظراتتون همگی محترم است و به انها...
-
خلوتگاه
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 16:07
به نام خالق تاریکی سلام....باز هم من. در تاریکی خود امیدی به دیدن دارم که در روشنایی ندارم...در انتهای تاریکی ام کسی زمین می خورد و شمعی روشن می کند و مرا کور می سازد...فقط نور شمع را می بینم که پیام اور سیاهی درون است...می گویم سیاه چون این سیاه،تاریکی نیست.جهل است نادانیست....می خواهم در خلوتگاهم تنها بمانم ولی به...
-
هرگز!
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 18:36
سلام...شاید هم...نمی دونم...چیزی نمی گم فقط متن یه اهنگ که واقعا دوسش دارم رو می ذارم! We Shall Never Surrender Jason Arnold My honored brethren My honored brethren ~ We come together We come together ~ To unite as one To unite as one ~ Against those that are damned Against those that are damned ~ We show no mercy We...
-
شروع؟پایان؟ نه وسط
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 00:43
سلام این بار می خواهم بنویسم ولی نمی دانم برای چه...می دانم این نوشته یک سری احساسات هست که الان داره درونم رد میشه مثله جریان برق با این تفاوت که درونم هزارتا احساس هست... سکوت کردم...خیلی زیاد...تصمیم گرفتم یه مدت تو خودم باشم...تو مدرسه ساکت...همه جا فقط من یه نگاهم و بس....ناراحت نیستم ولی شاید بخوام ناراحتی به...
-
شروع یک پایان
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 03:20
سلامی دوباره اما اینبار سلام گرمم رو به پایانی سرد است... دوستان در اغوش هم دوستان در کنار هم دوستان در اخرین روزهای این فصل گرم و زیبا در یاد هم...اخرین روزهای این مرخصی طولانی مدت فرا رسیده و من و تنهاییم در اتاقی که رنگ دیوارهایش دیگر به نظر سیاه می رسد نشسته ایم.... خوشحالم خوشحالم که لااقل انان که دوستشان دارم در...
-
بازگشت
جمعه 21 تیرماه سال 1387 02:53
سلام باز هم بازگشتم و چنین نوشتم و اماده ی خوانده شدن هستم! رفتن و بازگشتن!نیستی و هستی!همه با هم گرد امیده ایم تا زندگی پر ملالی را بسازیم!این می رود و ان می اید ولی داغ این جدایی ها بر قلب و دل تا ابد خود نمایی می کند. بازگشت چه معنایی دارد؟رفته ام و دوباره امیدوارم بازگشته ام؟یا اینکه از چاله ای به قعر چاهی افتاده...
-
عشق پیدا شد و...
جمعه 21 تیرماه سال 1387 02:40
فرشته: در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد.......عشق پیدا شد و... خدا: راستی پیدا شد؟ شاید هم نشد. بگذار قصه اش را از اول برایت تعریف کنم. فرشته: بله پروردگارم. خدا: جمال مرا دید فهم من. و بعد گفت معشوق من. همه چیز در این دایره خلاصه شده که از من به من بر می گردد. ولی تو چه می دانی از عشق؟ فرشته: پروردگارم جز آنچه تو مرا...
-
سلام بر زندگی
جمعه 21 تیرماه سال 1387 02:07
سلام بر زندگی...این شعار من است...مرگ بر مرگ. مرگ را اگر چه گریزی نیست ولی مجالی برای گریستن نیست. هرگز نبوده است. از روزی که زاده ایم گریسته ایم. آدمی را به راستی با از درد سرشتند و از درد آب داده اند و در درد غرق کردند. ولی تا به کی تا کجا؟ تا کی بر پشته های سبز روزهایی که می گذرند بگرییم که گذشتند؟ که چرا گذشتند؟...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 20:33
و من قدم بر جهنم می گزارم ... جهنم یخ می زند و من لبخند می زنم . سرم پایین می افتد . اشک هایم در هوا یخ می زند نوری بر من می تابد . نگاهم را بالا می گیرم . تنم یخ می زند دست هایم را در دستش می نهم . قلبم یخ می زند رو برمی گردانم و فریاد می کشم . من یخ می زنم . . تا فعلا ... خداحافظتان ...
-
اخه...
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 19:45
دوباره برگشتم...چون دل کندن سخته...دوباره برگشتم چون نیاز دارم بنویسم...دوباره برگشتم چون می خوام این غصه ها رو تخلیه کنم...تخلیه کنم که خوب باشم...اره خوب باشم... اول خوب شروع کردم..."ورطه ی امید"...شاید..نمی دونم خیلی بهترم...خودمو ریختم بیرون...نمی دونم چرا خود به خود حالم گرفته میشه...نمی دونم چرا دلم به درد...
-
سپید
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 14:28
من رو سفید ماندم ، همانند پاکی ابر و همانند سبکی پر من رو سفید ماندم ، همانند کف های خروشان و به زیبایی لبخند شکوفه های ترش من رو سفید ماندم ، همانند سراب ساحل و همانند تاریکی شب من رو سفید ماندم ، همانند خدا و شیطان . . برای شیطان ... برداشت هاتون را بگین ...
-
چرا؟
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 03:03
به نام خدا هم چنان هستم....اری می مانم و نظاره گرم...تغییر...هر چیز که از دست رود قدرش می دانی حتی مهربانی...اما من با زمانه رو به رو شدم و خلاف خواسته اش عمل کردم...همیشه قدر شان را می دانم حتی کوچک ترین چیز... شاید...شاید...نمی توانم بخوابم...دنیا با این همه زیبایی برای من رنگی ندارد..سرد شده ام خیلی..دل سردم...از...
-
زمان
جمعه 17 خردادماه سال 1387 16:12
به نام خدا زمان! تنهایم... با غم دنیا همراهم در راهم... در ان راه که می دانم از پس ان چه می گذرد در خوابم... در ان خواب که می دانم رویایی بیش نیست بر جایم... بر ان جا که می دانم جایِِِِِِ جز فلاکت نیست گریانم... برای انکه در پس یار نگِریستم ولیکن باز خندانم... چون می دانم این نیز بگذرد همچو دیگری... که ان نیز خواهد...