رفتن....
دلم مانده در این همه تنهایی و غم...در این تاریکی که قبل ها گرم بود و حالا...دلم دل تنگ و بی تاب از تنهایی...حتی آخرین افراد هم رفته اند...دیگر چه کند این دل تنهای من.نور ماه بر زمین می تابد و قدم های یک غریبه که آرامش آبهای روی زمین را بر هم می زند و تلاطم می آفریند...تلاطمی که از درون خودش بر می خیزد....
حسی از تنفر،از بی کسی،از داغ دل خود، که دیگر بی احساس و سرد راه می رود...دروغ و دروغها و دیگر حرفها چه تفاوتی دارند وقتی دیگر ارزشی نداشته باشی؟قلم بر کاغذ همراه من می گرید.او هم خسته شده است.خسته از تنها بودنی که یک تنها پرش کند...خسته از دستهای نمناک یک غریبه.خسته از...سکوت.
قلم را بر زمین می گذارم و می خواهم راه بروم اما پاهایم اجازه نمی دهد..به نظر می رسد بدنم هم مرا تنها گذاشته است.و باز هم نقابهایی که باید چهره بزنم که نابودی را حس نکنند دیگران.ندانند چه شد که بودم و که شدم..ندانند که بی خوابی و فکر و فکر و فکر یعنی چه!ندانند و ندانند و باز هم برای دیگران.
ولی تا کی ؟من چیستم؟ابیشتر از یک انسان؟نه من هم مثل دیگرانم...اما نه،مثل آنها هم نیستم..کو همانند من که چند لحظه ای در کنارش آرامشی را که تا کنون فقط نامش بر زبانم و عکسش از قلمم هست،حس کنم؟و حرفهای همیشگی....تحمل و صبر داشته باشم؟به امید چه؟به امید که؟خسته ام؟نه تا خستگی راه زیادی مانده اما آینده را می بینم...خیلی خوب.همه از خستگی می نویسند و حال منی که خسته نیستم این چنین می نویسم در زمان خستگیم چه کنم؟ان زمان که قلم و فریاد برای احساسم کم هستند.
دستی سرد بر پشتم می خزد.سرما را فراموش می کنم فقط همین دست کافیست که کمی بهتر شوم..برمی گردم..پوزخند و دست خاطراتی که همیشه بود و هست و...خواهد بود را کنار می زنم دیگر از خاطرات کمک نمی خواهم..شاید باید در این تنهایی جمهوری بهشتم را بنا نهم..اگر تنهایی باشد دیگر جهنم را به بهشت ترجیح می دهم..
در غمگین ترین راه ها قدم می زنم..زمین پر
از اشک..داغ دیدگان،شکست خوردگان،عاشقان دل سوخته.همه و همه را رد می کنم با
لبخندی که همیشه بر لب دارم و چهره ای که گاهی فکر می کنم از آرامش پراست...باز هم
برای دیگران.و آن لبخندی که به تک تک آنها نشان و می دهم و اشکی که در پشت نقاب می
ریزم...تا انها را امید دهم...بازهم برای دیگران!
می روم و می روم و به آخر راه می رسم توقفی درکار نیست و آب روی زمین هنوز به پایم
چنگ می زنند ولی می روم و می روم و...دیگر دلم هوای رفتن دارد...می روم و می
روم.....این بار برای خودم...چون دلم هوای رفتن دارد..
هنوز هستم....شاید تا ابد!
شاید داری اشتباه می کنی! هنوز کسانی هستن که مثل تو ، فقط برای تو ، تلاش کنن! شاید هنوز خیلی ها نرفتن! شاید تو تنها نیستی!
نظر بدم ؟
عمرا!
اصرار نکن :D
جدی : کی بیام اینجا و یه متن ازت ببینم که درباره ی تنهایی نباشه ؟
سلام دوست من
خدا رو شکر که هنوز هم هستی ....سالم هرچند که با همون زبان تلخ و نگاه سرخورده و فریادی از انتهای آوار تنهایی
موسم دلت همیشه بهاری باد
سلام
واقعا کاش میشد این غمها رو خرید !اما از اون کاشکی هاست !
سلام . ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدی . باورت میشه اما من دیگه خجالت می کشم از خدا . چون زیادی گناه کردم واسه همینه که خیلی وقته دیگه چیزی ازش نمیخوام . مسخرس نه . من خیلی احمقم که عشق یه انسان نامرد همه وجودم رو گرفته . خیلی احمق
سلام . خوبی ؟ ممنونم از اینکه بهم سر زدی . خیلی دوست دارم یه جوری از این دنیایی که واسه خودم ساختم بیرون بیام اما نمیشه . نمی دونم چرا ؟!!! دلم میخواد با یکی حرف بزنم تا آروم بشم با یکی که حرفامو بفهمه . با یکی که دروغ توی صداش توی نگاش نباشه اما دیگه به همه بی اعتمادم راستشو بخوای می ترسم . خوشبحالت خیلی آروم حرف می زنی و امیدوار ولی از یه چیزی خوشم نیومد اونم اسمته آخه چرا مرگ ؟؟؟ آدمی که به همه امید میده که نباید نام مرگ رو واسه خودش انتخاب کنه . لطفاْ اسم اصلیتو توی وبلاگم بذار . ممنون میشم دوست عزیز . به امید دیدار مجدد شما . بای
سلام . من نمیتونم به پسرا اعتماد کنم . ببخشید ناراحتتون کردم اما باید بهم حق بدین . من از اون جور دخترا نیستم که فقط از روی هوی و هوسشون با یکی هستن و بعد خیلی راحت همه چی رو تموم می کنن . توی زندگیم فقط با یه پسر بودم که اونم بد جور شکستم داد . نمیتونم فراموش کنم به هیچ وجه . هیچکس نمی دونه اون بامن چه جور بود . فکر می کردم بیش از حد دوستم داره اما فقط یه خیال واهی بود . ممنوم از همدردی تون . بای
سلام . ممنون از لطفتون . اما چرا پخش نمیشه ؟؟؟
راستی آی دیم هم باز نمیکنه !
فکر کنم آیدیمو حک کردن
سلام . به این اسم : bito-27
مرسی
سلام . خوبی ؟
باهات کار دارم
mordan ro doost dari?!