اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

شبهای زیاد

چندیست شبانه آسمان را می نگرم...خستگی شب ها!زیادی شب هستند.با شاید اینطور برای من جلوه می کنند.گله مندیم از شبهایی نیست که زیادی شبند..حال دیگر روزها شبانه به سراغ انسان می آیند.شاید هم تاریک تر از شب....احساس شب زدگی بسیار است و من مانده با این همه شب در اتاق کوچکم در گلوگاه تاریکی شبانم...


گاهی از درز تنهاییم شاخه نوری می آید.دستانم را جلو می برم تا نور را در مشت بگیرم...ولی فقط تاریکی مهمان کف دستانم است......


با اینکه اصلا متن خوبی نشد ولی چندیست شب ها زیادی شبند...


شاید هم دیگر من یک مرگ مرده ام بی احساس و بی ذوق برای نوشتن حال و هوای خود...با قلمی  شکسته در دستان زخمی.دلی تاریک و کاش مثل قبل از این دل...اشک تاریکی جاری می شد...


یک مرگ مرده........

من یک مرگ مرده ام!

به نام خدا

 

راستای تاریکی شب،صدای مردگان زنده را می دهد.صداها عبور نمی کنند.ساکن!ولی من،مرگی مرده ام که از مقام خود هبوط کرده ام.من نه آن منم که می باید می بودم.

تقاوت!لباس سفید بر تن،در کنار نور آرام گرفته ام!نه!من نه آن منم که می باید می بودم.خسته ام،به یاد گذشته ی نزدیکم.مرگ بودن را دوست دارم.وقتی مرگ بودم،دیگران هم مرا دوست داشتند...

 

یادش بخیر...مرگ بودم....