اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

که می داند؟

سلام...چندین ماه نبودم.شاید نباید می بودم.شاید روشنی بر دلم تابید.شاید.سخت است می خواهم دوباره قلم را بر دارم و ادامه دهم اما ان احساس گذشته دیگر نیست.اما موسیقی همچنان در گوشم ادامه می یابد.


شاید ذهن من بار ها و بارها تکرار می کند.We shall never surrender.شاید اغاز شاید پایان.ضعیف شده ام.اما این که جرات کرده ام و دوباره دست به قلم شده ام معجزه ای باشد در نوع خود بسیار پر نظیر.که می داند.


دیگر خسته نیستم.اما حس می کنم...حس می کنم به رودی باز خواهد گشت.ان غم ها.و ان تاریکی.و دیگر نمی دانم ان لذت یا ان درد....شاید هم دردی لذیذ!


باز هم که می داند که می داند که می داند و این همان زنگیست که بارها در ذهنم طنین می اندازد.ولی قول می دهم بهتر از سلاحم استفاده کنم.هر چند به ضرر جسم و جانم باشد.شاید باید از بند هر دو خلاص شد.آه که چقدر ضعیف می نویسم.برای خودم!


بوی درد و غم می اید.از مجرای ورودی تا اعماق درونیم نفوذ می کند و لرزشی اشنا ایجاد می کند.می گوید"من زنده ام،و فراموش نشده ام؛و می دانم که چقدر دلت برایم تنگ شده."


شاید که می داند.شاید زود بسیار زود بتوانم همچون قبل بنویسم.امیدش هست.چه امید سیاهی.


و باز هم....مرگ