به نام خالق تاریکی
سلام....باز هم من.
در تاریکی خود امیدی به دیدن دارم که در روشنایی ندارم...در انتهای تاریکی ام کسی زمین می خورد و شمعی روشن می کند و مرا کور می سازد...فقط نور شمع را می بینم که پیام اور سیاهی درون است...می گویم سیاه چون این سیاه،تاریکی نیست.جهل است نادانیست....می خواهم در خلوتگاهم تنها بمانم ولی به نظر می رسد من برای دیگران مانند یک اپیدمی خطرناک هستم که هر گاه از دستشان بر اید می خواهند مرا از میان ببرند...
ای کاش می توانستم به شما بگویم که چطور تنها به روشنی اعتماد نکنید...تنها با دیدن ظاهر باطن را فراموش نکنید...که...که با روشنی اطراف چشمتان را کور نکنید...
من در تاریکی ام بهتر از هر جای دیگر می توانم ببینم...درک کنم...زندگی کنم...نمی خواهم فقط یک بعد داشته باشم...تاریکی همیشه اشک نیست...همیشه غم نیست....تعادل هم هست...شادی هم هست...تاریکی شاید همان چیزی باشد که خیلی از ما بخواهیم و ندانیم....خسته از این دنیا که چطور فقط به نور اعتماد می کنند....این بار غمگین نمی نویسم متعادل ....
دیگر ادامه نمی دم چون قبلا هم گفتم...شاید سکوت،فریاد نابودی کلیشه ها باشد...
از دوستان هم خیلی ممنون برای نظراتشون...
مرگ
سلامم:
تاریکی همیشه هم از روی جهل و نادانی نیست..تضادی که بین تاریکی و روشنایی هست حیرت اوره..ولی تاریکی به خاطر دانایی هم میتونه باشه.... شاید این تاریکی ها تو را بسازه...بذار دیگران هر جور که دوست دارند باهات رفتار کنند..روزی میرسه که تو مثل اون ها رفتار کنی و اونها به تو غبطه به خورند...
تعادل...فکر میکنم که خوت هم اشاره کردی..نه باید بذاری که از روشنی زیاد کور بشی و نه از تاریک زیاد...
در این دنیا به هیچ چیز نباید اعتماد کرد..
راستی من زود به زود آپ نمیکنم مگر اینکه وقت اضافه بیارم.. معمولا اخر هفته ها من آپ می کنم...
فدای تو بشم...
فعلا...
سلام رفیق
راستش چقدر خوبه که ضد کلیشه فکر می کنی.......
آره همه ما به یه همچین تاریکی ای نیاز داریم
دقت کردی کسایی که در تارکی می شینند اونچه رو که در روشنایی میگذره بهتر می بینند.
من رو یاد رمان کوری شاهکار ساراماگو انداختی
مردمی که از نور زیاد کور شده بودند
تاریکی فقط تاریکیه نه بیشتر .....
این خود آدما هستن که مفهیمو خلق میکنن وگرنه هر چیزی جایگاه و ارزش خودشو داره
اینقدر که برای تاریکی وقت میزاری واسه خودت هم وقت میزاری ؟!
سلام،
فکر کنم این متن جواب سوال من بود...که چرا همیشه غم و تاریکی؟! درسته؟
نمی دونم، نمی فهمم...
شاید چون تا حالا تجربه اش نکردم؛
برای من همیشه تاریکی زمانیه که دلم پر از غصه ست و جاییه که برای پنهان کردم اشکام بهش پناه بردم.
نمی دونم شاید روزی بفهمم واقعا حرف دل شما چیه.
وقت آپ کردن ندارم،وگرنه نوشته ی پر سوز و گدازی می نوشتم...
امروز واقعا حس کردم تنهایی یعنی چی!
همیشه موفق باشید.
در فاصله ای از یک حقیقت به اسم نور حقیقتی از نوع مردمی که خدا را میکشند. جایی که منظره ی زشت وقشنگ در دید ها همه برابر باشند . میان یک سکوت عمیق و یک بی پر وایی از دروغی به اسم حقیقت . خیلی زیبا نوشتی .گمون کنم نیچه درست گفته واسه این که تاریک کده رو تجسم کرد باید یا خدا بود یا حیون ویا هر دو( باید فیلسوف بود )
می دانی در تاریکی خود را پنهان کرده ایم.
گزشته و حال و اینده را در ان سیاهی مدفون کرده ایم.
با سوزاندن خنده هامان شمع زاری بر مزارشان روشن
می کنیم.
برای همه اشتباهاتمان تاریکی را بهانه می کنیم.
ولی دست اخر خوب می دانیم.
شکستمان از این روشنتر نمی توانست باشد......
خیلی قشنگ بود خوشم اومد...
سلام.
چیز زیادی در مورد این پست به ذهنم نمی رسه که بگم.
فقط تمام این ها بیش تر ثابت می کنه که شما ناامید هستید. هرچند با توجه به تعریف خودتون از تاریکی باز هم نمی شه اینو با اطمینان گفت. شما تاریکی رو چیز دیگه ای می دونید. در صورتی که به نظر من می شه ازش برداشت دیگه ای داشت.
برداشت شما از نظر من چندان درست نیست. همون طور که شما برداشت دیگران از روشنایی رو درست نمی دونید.
همین!
امیدوارم موفق باشید.
سلام دوست من
نمیدونم باید چی بگم ولی میدونم باهات هم عقیده نیستم..
امیدوارم همیشه موفق باشی
راستی میدونستی طبق کتاب مقدس روشنی از تارکی به وجود اومده؟
دوست خوبم وبلاگ هزار توی تنهایی آپ کرده
خودش نتونست برات کامنت بذاره
از من خواست بهت خبر بدم
لطفا قسمت آنتی فلویینگ رو غیر فعال کن
تا دیگه این مشکل پیش نیاد.
قربونت
ممنون که به وبلگم سر زدی من تازه واردم خوشحال شدم ممنون از نظرت
راستس لینکتونم کردم