اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

شروع یک پایان

  

 

سلامی دوباره اما اینبار سلام گرمم رو به پایانی سرد است... 

 

دوستان در اغوش هم دوستان در کنار هم دوستان در اخرین روزهای این فصل گرم و زیبا در یاد هم...اخرین روزهای این مرخصی طولانی مدت فرا رسیده و من و تنهاییم در اتاقی که رنگ دیوارهایش دیگر به نظر سیاه می رسد نشسته ایم.... 

 

خوشحالم خوشحالم که لااقل انان که دوستشان دارم در این پایان سرد با دوستانشان شاد و سرحالند و این سرمای جدایی را حس نمی کنند.اما من حس می کنم این تنهایی بیش از پیش را...اکنون باید دوباره به زندگی واقعی بازگردند و این دنیای مجازی مانند کوچه های تنهاییم خاموش و بی کس می شود.می روند همه برای زندگی بهتر برای امید بیشتر برای اینکه امروز را بهتر از دیروز بکنند.برای یافتن امیدی که با ان بسازند راه اینده ی خود را....  

 

و باز هم من ماندم و ناامیدی و انتظار مرگ...شاید..شاید باید کاری انجام بدهم....اما..اما ذره قدرت من هم در این دنیای مجازی هست و دیگر...تنهایی در ان. 

کاش ای کاش می توانستم در کنارشان باشم و این خلاء عذاب اور را درون قلبم حس نمی کردم... 

 

مشکل...مشکل از من است...مشکل از ارام بودن من است...مشکل از ان است که من مثل بقیه نبودم نیستم و نخواهم بود و این تفاوت بهانه ی خوبی برای ازار و اذیت دیگران است.بهانه ای برای انکه توجیه کنم دوست دیروز چرا اکنون دشمن پنهان من است...چرا روزی که که در قبر گذاشته می شوم اسمان هم اشکی نمی ریزد...شاید شاید خاک قبرم روزی با اشک کودکی که برای ابنات کوچکش می گرید خیس شود... 

 

اخر این همه تنهاییی برای چه؟برای کدامین گناه؟می توانم؟نه نمی توانم. این اخر کار است؟ایا این پایان این همه درد است یا هنوز.... 

 

اما صدایی از درونم بر تاریکی قلب و وجودم لرزه می اندازد و با صدایی که لکه ی روشن امید درون قلبم که با تمام تاریکی ها مبارزه می کند را خاموش می کند  می گوید 

  

فرزند این خاک...ای بر خاک افتاده ...ای تنهای بی کس این شروع پایانت است پس...چشم اتمام را تا ابد ببند. 

 

 

به امید اینکه همه ی دوستان مهر ماه و درس ها را با شور و نشاط و پیروزی اغاز کنند.. 

 

مرگ       خدانگهدارتان