اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

اشک تاریکی

سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست...

من ...

دروازه ی دلم را باز می کنم ...

سیلی جاری می شود ، حکایت کننده از سال ها ... شایدم شکایت کننده و نسل ها ...

خسته می شوم و دوباره خفه می شوم ... زیر آواری که خیلی ، سنگینتر از شانه های کوچک زخمیم اند .

خسته می شوم و باز می بندمش و باز حجمش را تا حد مرگ زیاد می کنم ... ولی من با این شیوه ی زیستنم خو گرفته ام .

زخمیم ... همانند ماری زخمی و آماده برای نیش زدن ولی به یاد ندارم که قفل نیش هایم را سال ها پیش به دریا سپرده ام .

کویر شده ام در ازای بهره ام به دریا ولی تحملم زیاد است ... و من همچنان آب های باقی مانده از روحم را به دیگر کویر ها می بخشم ... من با خود عهد بسته ام و می بخشم ... حتی اگر دیگر نباشم ...

...

من اینجا تنهاتر از هر وقت دیگری به خود می اندیشم که مشکلم چیست ؟ کجای کارم غلط بود که همه به سادگی وجودم را فراموش می کنند ؟

خسته شده ام ، از همه ی سرکوفت های خود و از اشک هایی که بر مژگانم خشک شد . می نشینم و می نویسم و فریاد می زنم که گناهم چیست ؟ ولی کسی فریادم را نمی شنود . خیلی وقت است که گوشهایشان را با خنده های الکیم پر کرده اند .

در حسرت کثیف ترین جواهر دنیا به آینه زل می زنم تا در چشمانم ببینم چیزی را که زندگی می نامنش.

افسوس ، افسوس که دیگر جز جسمی شکسته چیزی از من نمانده ، ولی با خود عهد کرده ام و تا جایی که این کمر خم شده اجازه دهد پایش می ایستم . من با خود عهد کرده ام که دست تمام کسانی را که به سویی دراز شده را بگیرم .

اشک چشمانم را می سوزاند ولی فقط در چشمانم خلاصه می شود . حسرت به دل ماندم که گونه هایم را هم خنک کند .

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! چه واژه ی بی معنایی ...

برو !

چه موی باریکیست میان حقیقت و انکارش . وقتی که به خاطر دلی نمی گویی که حقیقت روشن است و زمانی که می ترسی از متهم شدن به تاریکی .

کسی نخواهد فهمید دردت را ولی این تویی که خرد خواهی شد از درون و در خود می شکنی و فرو می ریزی و پایان میابی و بعد فراموش می شوی بی آنکه بدانند که بودی و برای چه مردی .

تو به فراموشی سپرده می شوی همراه با تمام گرمایی که زمانی زندگی می بخشید به سیاهی و باز تو را به خاطر خود خواهیت متهم خواهند کرد . حتی نمی گذارند از گرمای خاطراتت چیزی بماند . نه ، همان بهتر که بروی ، تمام و کمال !